عشق ابدی

قایقی خواهم ساخت...دور خواهم شد از این خاک غریب...تا که تنهایی ات از دیدن ان جا بخورد....

 

وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می‌شود.
وقتی کسی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می‌روید احساس غرور می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل دوری‌اش برایتان سخت و دشوار است.
وقتی کسی را دوست دارید، شادی‌اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی‌اش برایتان سنگین‌ترین غم دنیا ست.
وقتی کسی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.
وقتی کسی را دوست دارید، شیرین‌ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده
اید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی‌اش دست به هرکاری بزنید.
وقتی کسی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید.
وقتی کسی را دوست دارید، در مواقعی که به بن‌بست می‌رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می‌رسید.
وقتی کسی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید از خواسته‌های خود برای شادی او بگذرید.
وقتی کسی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می‌دهید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد.
وقتی کسی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل سختی‌ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می‌شوند.
وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.
وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می‌نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می‌شمارید.
وقتی کسی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی‌معناست.
وقتی کسی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست.
وقتی کسی را دوست دارید، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید.

به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست؟
نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:31 توسط narvan| |

 

سرد بودنم را

بگذار به حساب

گرم بودنت با دیگران

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:31 توسط narvan| |

 

روزگارا !
تو اگر سخت به من میگیری
باخبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز ،مرا میخواند
لیک باور دارم
دلخوشیها کم نیست
زندگی باید کرد!

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:28 توسط narvan| |

 

عشق انسان راداغ میکند...

ودوست داشتن انسان راپخته..

هرداغی روزی سرد خواهدشد..

ولی...

هیچ پخته ای دیگر خام نخواهدشد... 

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:28 توسط narvan| |

http://img3.ak.crunchyroll.com/i/spire1/06132008/b/5/8/f/b58f6a657e5930_full.jpg

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:13 توسط narvan| |

 

http://www.kocholo.org/img/images/g9k3l23kqdubw9oxfdyg.jpg

وقتی نیستی پیشم من هستمو گیتارم!!!!!!!!

.

.

.

.

.البته هنوز ندارم قراره بخرم!!!هی هی

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:13 توسط narvan| |

 

برای خودت زندگی کن…
 
کسی که تو را دوست داشته باشد
 
با تو می ماند…
نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:9 توسط narvan| |

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

 

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:9 توسط narvan| |

 

مثل گریه توی پاییز...

مثل پاییز توی کوچه...

مثل پاییز زیر بارون...

مثل بارون روی شیشه...

تو خود عشقی خود عشق!

 

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:9 توسط narvan| |

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را …

 

 

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:59 توسط narvan| |

 

توی این روزگار غریب درد تنهایی هم دیگه واسه خیلی ها مثل خیلی چیزاعادت شده ، هر از گاهی به چیزی یا کسی دل می بندیم ودلمون خوش میشه که این یکی دیگه برامون میمونه ،وبازهم دل غافلمون وقتی خبر دار میشه اشتباه کرده که کار از کار گذشته ومرغ عشقمون از قفس پریده.عشق همیشه هم به موقع سراغ آدما نمیاد، یه وقت عاشق میشی میبینی طرف کلی ساله دلش پیش یکی دیگه گیره،یه وقت عاشق میشی میبینی اصلا طرف تو باغا نیست و فقط به خاطر نیازاشه که تحویلت می گیره ، یه وقتم عاشق میشی و همه چیزم خوبه ولی بعد مدتی دست نامرد روزگار هزار جور چاله وچاه توی راه زندگی نصیبت می کنه واز بد حادثه توی دو راهی های شلوغ زندگی عشقتو گم می کنی و تا به خودت بجنبی می بینی بازم علی مونده و حوضش .آره به قول روباه کتاب شازده کوچولو همیشه یه پای قضیه میلنگه. اگه گاهی فکر کنیم عادت کردن و فراموشی هم خیلی نعمتای بزرگی هستن ،شکی نیست اما نمی دونم چرا این نعمت هم نصیب خیلی از آدما نمیشه ، درست مثل حکایت من که نه خاطره ها فراموشم میشه و نه تنهایی برام عادی ، این تنهایی میون یه عالمه آدم دوست نما شده ،استخونی لای زخمای کهنه خاطرات قشنگ گذشته که می دونم بالاخره یه روز از پا درم میاره......                          ولی این دیوانگیست


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:44 توسط narvan| |

نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت 2:34 توسط narvan| |

 

یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه

گفت: من نمی‌فهمم. مادر گفت: تو هیچ‌گاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که

چرا مادر بی‌دلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز» گریه

میکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمی‌دانست که چرا زنها بی‌دلیل

گریه میکنند.


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط narvan| |

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.

 

شرط عشق شرط عشق شرط عشق شرط عشق

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط narvan| |

 


خـاطـرات خـیـلـی عـجـیـبـنـد
گـاهـی اوقـات مـی خـنـدیـمـ بـه روزهـایـی کـه گـریـه مـی کـردیـمـ ؛
گـاهـی گـریـه مـی کـنـیـمـ بـه یـاد روزهـایـی کـه مـی خـنـدیـدیـمـ . . . !

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط narvan| |

 

به سلامتى چشمایى که همه بهش چشم

 

میدوزن اما به هر کس دوخته نمیشه ،


 

سلامتى دستایى که خالى بودن

 

رو واسه پر بودن به هرکسى نمى فروشه ،

 


به سلامتى قلبى که ما توش نیستیم

 

 اما تو هواش پر میزنیم

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:43 توسط narvan| |

 

چرا؟

چرا وقتی میخواستی تنهام بزاری اومدی به زندگیم

چرا داغونم کردی گذاشتی رفتی؟

چرا؟

چرا احساس و عشقمو لح میکنی و میزاری میری؟

مگه چه گناهی کرده بودم؟

دیگه خسته شدم

خسته شدم از گریه

خسته شدم از انتظار

از امید واهی از عشق از زندگی از نفسای بیهوده کشیدن بی تو

کاش مردن دست خود آدما بود

کاش میمردم ازاین زندگی لعنتی راحت میشدم

دیگه نمیتونم

نمیتونم ادامه بدم و فقط به یچیز فکرمیکنم

به مردن به اینکه نباشمو راحت شم

یکی ازدوستای گلم گفت:خودکشی واسه آدمای ضعیفه

خب منم بی تو شکستم و ضعیف شدم!!!

پس بهتره نباشم

حداقل اگه نباشم خونوادم و دوستام اذیت نمیشن

بودنم که جز زجر و عذاب برام چیزی نداره

یکی دیگه ازدوستام گفت:ما تنهانیستیم و خدا رو داریم

ولی خداهم از دست من خسته شده

خداهم دیگه منو دوست نداره

پس بهتره دیگه نباشم........

 

نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:,ساعت 11:43 توسط narvan| |

 

هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی...

دوباره گریه ام میگیره انگار تو آغوش منی...

روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه...

با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه...

بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم...

اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم...

قول بده وقتی تنها میشم باز هم بیای کنار من...

 

شبای جمعه که میاد بیای سر مزار من...

دوباره از یاد چشات زمزمه ی نبودنم...

ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم...

خاک سر مزار من نشونی از نبودنت...

دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت...

به زیر خاکمو هنوز نرفتی از خیال من...

غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من...

دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...

دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم...

دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم...

رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم...

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:13 توسط narvan| |

سر تا پاي‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ مي‌كنم، مي‌شوم‌ قد يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ كه‌ ممكن‌ بود يك‌ تكه‌ آجر باشد توي‌ ديوار يك‌ خانه، يا يك‌ قلوه‌ سنگ‌ روي‌ شانه‌ يك‌ كوه، يا مشتي‌ سنگ‌ريزه، ته‌ته‌ اقيانوس؛ يا حتي‌ خاك‌ يك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همين‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت، هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك.
اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد، ببيند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند.
واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند. من‌ آن‌ خاكي‌ هستم‌ كه‌ توي‌ دست‌هاي‌ خدا ورزيده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دميده. من‌ آن‌ خاك‌ قيمتي‌ام. حالا مي‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودي شان‌ شد.
اما اگر اين‌ خاك، اين‌ خاك‌ برگزيده، خاكي‌ كه‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترين‌ اسم‌ دنيا را، خاكي‌ كه‌ نور چشمي‌ و عزيز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغيير كند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نكند، اگر همين‌ طور خاك‌ باقي‌ بماند، اگر آن‌ آخر كه‌ قرار است‌ برگردد و خود جديدش‌ را تحويل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بيندازد پايين‌ و بگويد: يا لَيتَني‌ كُنت‌ تُراباً. بگويد: اي‌ كاش‌ خاك‌ بودم...
اين‌ وحشتناك‌ترين‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ آدم‌ مي‌تواند بگويد. يعني‌ اين‌ كه‌ حتي‌ نتوانسته‌ خاك‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! يعني‌ اين‌ كه...
خدايا دستمان‌ را بگير و نياور آن‌ روزي‌ را كه‌ هيچ‌ آدمي‌ چنين‌ بگويد.

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:10 توسط narvan| |

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــســـت

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:10 توسط narvan| |

 

اگر تنها ترین تنها شوم باز هم خدا هست

 

او جانشین همه ی نداشتنی هاست

نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است اگر تمام خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول وکینه بر سرم ببارد تو مهربان و جاویدان و آسیب ناپذیر من هستی ای پناه گاه ابدی تو میتوانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی...

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:8 توسط narvan| |

 

 

شعر و عکس عاشقانه بسیار زیبا

کلمه

کلمات

کلام نمی آید بر لبم

وقتی تو اینجایی

لب سکوت میکند

انگار چشمها تا به حال

ندیده اند

فرشته ای به این زیبایی

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:8 توسط narvan| |

 

شعر و عکس عاشقانه بسیار زیبا

 

دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم

 

اینک از اهل نسیم و سایه ام
با تب صحرا موافق نیستم

 

با سلامی با خیالی دل خوشم
در تکاپوی حقایق نیستم

 

بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:5 توسط narvan| |

 

عکس جدایی عکس تنهایی عکس عاشقانه

 

و گفتی که باید از هم جدا شیم

باید دیگه ما مال هم نباشیم

باید هر یک بریم به سمت یک راه

باید دیگه با هم همراه نباشبم

ولی من به جدایی تن ندادم

دیگه حرفی واسه گفتن ندارم

بدون جون منی ، عمر منی تو

نباشی راهی جز مردن ندارم

به یادت میتپه قلب من هردم

بدون دنیای من باتو بهشته

نباشی این بهشت میشه جهنم

میدونم تو دلت یه جای دیگست

تو دستات جای من دستای دیگست

بدون اگه بخوای ازم جدا شی

میشم تنها ترین تنهای بی کس.....

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:5 توسط narvan| |

 

عکس عاشقانه

 

                                      پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟

         با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس

                                      پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟

                با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز

                                      پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟

                                در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:

                      بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:3 توسط narvan| |

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:53 توسط narvan| |

آرامتــر تکــانـش دهیــد.
مـَـرگ مَغـــزی شُــده…بــایـد زودتـــر دفــن شــود…
چیـــزی بــَرای اِهـدا هـــم نــدارد…
اِحســـاسَـــم استــــ !
تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــوده
… خـــــودمــ دیـــدمــ ،
کِســـی لِهــــش کــــــرد و رَفــتـــــ...

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:53 توسط narvan| |

 

دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كارتو مونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:54 توسط narvan| |

 

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

من بی تو هیچم......تو باورم نكن
خیسم ز گریه ........تنها ترم نكن
عاشق نبودم ..........تا با تو سر كنم
آتش نبودم............ خاكسترم نكن

اگه عاشقت نبودم
اگه بی تو زنده بودم
تو بمون...... كه بی تو غصه می خورم
اگه دل به تو نبستم
اگه این منم كه هستم
ولی از هوای گریه ات... پُرم

اگه شكوه دارم از تو
اگه بی قرارم از تو
تو بمون.. كه آشیانه ام تویی

به هوایت ای ستاره
به تو می رسم دوباره
اگه... عاشقم.....بهانه ام.... تویی

دل كنده بودم .......از هم زبونیت
پنهون نكردی....... از من نشونیت
من پا كشیدم....... از عهده بسته ام
تو پا فشردی........ بر مهربونیت

اگه همزبون نبودم
اگه مهربون نبودم
چه كنم دل این.... دل شكسته رو
اگه سرد و مرده بودم
اگه پر نمی گشودم
به تو بسته ام ........این دو بال خسته رو


اگه شكوه دارم از تو
اگه بی قرارم از تو
تو بمون......... كه آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره
به تو می رسم دوباره

اگه عاشقم....بهانه ام ...تویی

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:53 توسط narvan| |

من اگه خدا بودم...


اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...



Click here to enlarge

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:51 توسط narvan| |

 

 

نه دل دارم که بشکنی

نه جون دارم که فدات کنم

نه پای موندن منی

نه میتونم رهات کنم

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:52 توسط narvan| |

تنها اشنایم در شهر خلوت دل تو بودی بی مرام

 

شده فقط گذری کن چشمانم هنوز درپی توست

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:52 توسط narvan| |

من اگه خدا بودم...


اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...



Click here to enlarge

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:51 توسط narvan| |

نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..



Click here to enlarge

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:50 توسط narvan| |

 

کم اوردم

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


Click here to enlarge
نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:50 توسط narvan| |

خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم

و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم


عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....


Click here to enlarge

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:50 توسط narvan| |

 

ما نسل بوسه هاي خياباني هستيم.

نسل خوابيدن با اس ام اس .

نسل درد و دل با غريبه هاي مجازي.

نسل جمله هاي كوروش و دكتر شريعتي.

نسل كادوهاي يواشكي.

نسل ترس از رقص نور ماشين پليس.

 

نسل سوخته .نسل من .نسل تو.


يادمان باشد هنگامي كه دوباره به جهنم رفتيم بين عذاب هايمان مدام

 

 

بگوئيم يادش بخير دنياي ما هم همينطور بود مثل جهنم....

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط narvan| |

 

 

در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،

بگذار در گوشت بگویم

” میـــخواهــمــــــــت ” …

این خلاصه ی ،

تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط narvan| |

 

تو که نمی آیی…

تاج و تختی…

برای خودش به هم میزند….

دل تنگـــــــــــی…!!!

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:47 توسط narvan| |

 

گیسوانم

نوازش

دستی را

می خواهد

با طعم

نــــــــــاز…

نه نیــــــــــــاز…!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:45 توسط narvan| |


Power By: LoxBlog.Com